هيئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله عليها

اصفهان، خميني شهر، جوي آباد، محله بختياري ها ،جنب مسجد حضرت امير، خيمه گاه فاطمي،احياءگران فاطميه

صحت حديث قرطاس (دوات و قلم)

۵ بازديد


 

پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در آخرين لحظات حيات شريف خود و در بستر شهادت، درخواست قلم و دوات نموده تا وصيتي بنويسد كه از گمراهي امّت پيش‌‌گيري نمايد، امّا گروهي از صحابه به سركردگي عمر بن خطّاب مانع از اين اقدام حضرت گرديده و با اهانتي زشت، آن حضرت را متهم به هذيان‌گويي نمودند كه تفصيل بيشتر آن را در ادامه مي‌خوانيم:

در اين كه پيامبر قصد نوشتن چه وصيتي داشت تا از گروهي امّت جلوگيري كند، متون صريحي در دست است؛ از جمله نووي در شرح روايت مسلم گويد:

«علما اين كه پيامبر چه مي‌خواست بنويسد، دچار اختلاف شده‌اند، برخي گفته‌اند: آن حضرت مي‌خواست جانشين پس از خود را معيّن و به اسم او تصريح كند تا پس از وي نزاع و فتنه برپا نشود.»[۱]

ابن‌ حجر عسقلاني مي‌نويسد: «در اين كه پيامبر چه مي‌خواست بنويسد، نظرات گوناگوني وجود دارد. برخي گفته‌اند: نوشته‌اي بود كه بيان‌گر احكام باشد و اختلاف را از بين ببرد، برخي ديگر گفته‌اند: حضرت قصد داشت اسامي جانشينان پس از خويش را بنويسد تا ميان آنها اختلاف نشود.»[۲]

بدر الدين عيني در شرح كتاب بخاري مي‌نويسد: «علما در اين كه پيامبر چه مي‌خواست بنويسد، دچار اختلاف شده‌اند، خطّابي گفته: دو احتمال وجود دارد: اينكه پيامبر مي‌خواست بر امامت پس از خود تصريح كند تا از فتنه‌هاي بزرگي همچون جنگ‌هاي جمل و صفين جلوگيري شود. و يا مي‌خواست مهم‌ترين احكام را بنويسد تا بر آنها ميان جامعه اسلامي اتفاق نظر وجود داشته باشد...»[۳]

طبيعي است احتمال دوّم با آيه سوّم سوره مائده مبني بر كامل شدن دين در احكام، منتفي مي‌گردد و در نتيجه فقط احتمال نخست، يعني موضوع تعيين خليفه پس از خود باقي مي‌ماند.
امّا عمر بن خطّاب كه در آن‌جا حاضر بود با اين بهانه كه بيماري بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) غلبه كرده و هذيان مي‌گويد از اين اقدام جلوگيري كرد و موجبات گمراهي ابدي امّت اسلام را فراهم نمود؛ ابن‌ حجر عسقلاني در شرح جمله عمر بن خطاب كه در آن نسبت هذيان‌گويي به پيامبر (صلي الله عليه و آله سلم) داده و در كتاب بخاري و مسلم روايت شده، مي‌گويد: «هذيان‌گويي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) امكان ندارد؛ چرا كه سخنان آن حضرت، چه در حال بيماري چه در حال سلامت، براي ما حجّت است.»[۴]

ديگر شارحان كتاب بخاري همچون عيني نيز جملاتي شبيه سخن ابن‌ حجر آورده‌اند.

 


ادامه مطلب




بررسي وضعيت ابن عباس در سند حديث قرطاس

۵ بازديد

 

پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ يكي از شبهاتي كه پيروان وهابيت در مبحث غدير به شيعيان وارد مي‌كنند اين شبهه كه سند حديث قرطاس (حديث دوات و قلم)، ضعيف است؛ چرا كه از ميان آن همه صحابه‌اي كه در جلسه حضور داشتند به غير از عبداللّه بن عباس كه ۱۰ سال بيشتر نداشته هيچكس حديث قرطاس را روايت نكرد.
پاسخ‌:


ادامه مطلب





شيعه و اجراي حدود در زمان غيبت امام معصوم

۶ بازديد


 

پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ يكي از شبهاتي كه القفاري وهابي در كتاب خود به مذهب اصيل شيعه وارد كرده‌است؛ موضوع تعطيلي حدود در عصر غيبت امام غائب شيعيان است، خلاصه كلام او اين است؛ شيعه به دليل غيبت امامشان از اجراي حدود الهي ممانعت به عمل مي‌آورند، چرا كه معتقدند امر حدود به امامي كه به او تصريح شده واگذارشده و امام تصريح شده نزد آنان فقط دوازده تا است كه آخرين آن در قرن سوم غايب شده‌است. ولي به حكم تفويضي كه شيوخ شيعه براي خود قائل شدند، حق اجراي حدود منحصراً براي آنان و نه براي هيچ كس ديگري وجود دارد و زماني كه در مكاني فقهاي شيعه وجود نداشته باشند، اجراي حدود تعطيل خواهد بود! و شيعه حق رجوع به محاكم سني را نخواهد داشت![۱]
در جواب اين سفسطه تراشي‌هاي امثال القفاري مي‌گوييم؛ همانطور كه از قديم گفته‌اند دروغگو كم حافظه است، در اين جا هم كوس رسوايي دروغگو زده شده‌است، زيرا ادعاي القفاري خود در درون خود داراي تناقض است؛ اول اينكه مدعي شده شيعه اجراي حدود را در زمان غيبت تعطيل كرده‌است و از طرفي مدعي شده كه امر اجراي حدود به فقهاي شيعه واگذار شده‌است! اگر اجراي حدود در شيعه در زمان غيبت تعطيل است پس چرا به گفته خود القفاري، اجراي حدود الهي به عهده فقهاي شيعه قرار داده شده است؟! آيا در اين سخنان او مثل بسياري ديگر از سخنانش تناقض نيست؟!
مضحك‌تر از ادعاي نخست القفاري، اين ادعاست كه به اعتقاد شيعيان اگر روزي در يكي از مناطق اسلامي فقيه شيعه‌اي نبود، اجراي حدود در آنجا جايز نيست! اهل سنت هم بر اين باورند كه كسي جز امام يا نائب او حق اجراي حدود الهي را ندارد.[۲] بااين حال آيا مي‌توان مدعي شد كه اهل سنت معتقد به تعطيلي حدود اسلامي هستند؟! چرا كه همواره در نقاط دور دست جهان اسلام ممكن است، جايي باشد كه نه امام مسلمين است نه نائبش نه هيچ يك از ماموران حكومتي؛ بنابراين در چنين مناطقي حدود الهي اجرا نخواهد شد! پس اهل سنت هم معتقد به تعطيلي حدود الهي هستند! روشن است كه پاسخ منفي است. بنابراين از عدم اجراي حدود در برخي مناطق، آن هم نه به دليل فقدان قانون، بلكه به دليل فقدان ابزار اجراي قانون، نمي‌توان اعتقاد به تعطيلي حدود را استنباط كرد. مضاف بر اينكه حاكم شرع وظيفه ندارد در كوچه به دنبال بزهكاران بگردد و حدود الهي را بر آنان اجرا كند بلكه موظف است اگر برايش جرمي ثابت شد، حد متناسب با آن را اجرا كند. بنابراين اگر در منطقه‌اي كه خالي از فقهاست، جرمي اتفاق بيفتد، فقها در مورد اجراي حد آن هيچ وظيفه‌اي ندارند؛ چرا كه نه از تحقق جرم خبر دارند و نه بر اجراي حد آن قدرت دارند.
پس روشن شد كه همچنان كه فقهاي اهل سنت معتقدند هيچ كس خودسرانه حق اجراي حدود الهي را ندارد و اين حق منحصراً در اختيار امام يا نائب اوست، شيعه نيز بر اين باور است كه حق اجراي حدود شرعي تنها در اختيار امام معصوم يا نائب اوست كه در عصر غيبت به عهده فقهاي شيعه است. البته ما و اهل سنت در مصاديق كساني‌كه اجراي حدود الهي را به عهده دارند با هم اختلاف نظر داريم و همانطور كه آنان اجراي حكم توسط امامان اهل بيت(عليهم السلام) و فقهاي شيعه را مجاز نمي‌دادند ما هم اجراي حدود الهي توسط امامان اربعه اهل سنت و نوابشان را جايز نمي‌دانيم، ولي اين به معناي تعطيلي حدود الهي در شيعه يا سني نيست.[۳]
بنابراين آنچه بين شيعه و سني مشترك است اين است؛ كه اجراي حدود الهي خودسرانه نيست و نياز به امام يا نائبش دارد. البته از القفاري و همفكرانش هم داشتن عقيده‌اي خلاف اين بعيد نيست زيرا وهابيون به صدور احكام خودسرانه، اجراي حدود الهي به شكل خود سرانه شهره‌اند، كه نمونه‌هايش را امروزه در اقصي نقاط دنيا توسط تكفيري‌هايي چون داعش، النصره، جيش العدل، القاعده و... مي‌بينيم.

پي‌نوشت:

[۱]. اصول مذاهب شيعه، القفاري، انتشارات دارالرضا، ص۱۰۷۹
[۲]. المجموع، نووي، بيروت، دارالفكر، ج۲۰، ص۳۴؛ الشرح الكبير، ابن قدامه، بيروت، دارالكتاب العربي، ج۱۰، ص۱۲۱؛ كشاف القناع، منصور بن يوسف بهوتي، بيروت، دارالكتب العلميه، ج۶، ص۱۰۰
[۳]. دليل روشن، دكتر نصرالله آيتي، قم، آينده روشن، ۱۳۹۳، ص۴۴۱

 

 





روايات شيعه درباره كوتاه بودن عصر غيبت

۵ بازديد


 

پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ از شبهاتي كه وهابيون در باب مهدويت وارد مي‌كنند؛ به ادعاي آنان موضوع روايات شيعه در مسئله‌ي كوتاه بودن مدت زمان غيبت امام مهدي (عليه السلام) مي‌باشد، كه خلاصه‌ي شبهه اين است: روايات شيعه در ابتدا ظهور را نزديك مي‌دانستند، و چون واقع نشده‌ است پس اين وعده دروغ از آب در آمده‌ است و ادعاي ظهور از اساس باطل است.[۱]
در پاسخ به ادعاي آنان در مورد اين كه روايات شيعه ظهور را نزديك مي‌دانستند پس دروغند، بايد بگوييم كه در قرآن كريم نيز آيات فراواني از تحقق قريب الوقوع قيامت سخن گفته شده‌است: «أَتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ... [نحل/۱] امر خدا در رسيد، پس در آن شتاب مكنيد»، «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ [قمر/۱] نزديك شد قيامت و از هم شكافت ماه»، «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ[انبيا/۱] براى مردم [وقت] حسابشان نزديك شده است، و آنان در بى‌خبرى رويگردانند.»
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نيز با بيان‌هاي مختلفي اين حقيقت قرآني را به مسلمانان گوشزد مي‌فرمود. آن حضرت انگشتان سبابه و وسط را كنار هم نهاد و فرمود: «بعثت من و قيامت مانند نسبت اين انگشت به آن است.»[۲] آيات قرآن و فرمايشات پيامبر گرامي اسلام بر مومنان راستين چنان تأثير مي‌‌گذاشت كه گمان مي‌كردنند تا قيامت جز لحظاتي باقي نمانده‌است؛ مسلم در صحيحش چنين نقل مي‌كند: «مردي از اصحاب در حال ساختن ديواري بود. مردي از كنارش گذاشت، از او پرسيد: امروز چه آياتي از قرآن نازل شده‌است؟ او در پاسخ گفت: «حساب قيامت به مردم نزديك شده ولي آنان در غفلت خود سرگردانند.» پرسش‌گر دست از بنايي كشيد و گفت: به خدا سوگند، ديگر چيزي نمي‌سازم.»[۳]
البته روشن است كه از زمان نزول آيات ياد شده و فرمايشات بيش از چهارده قرن مي‌گذرد و تا به امروز قيامت رخ نداده است. به نظر مي‌رسد آن همه تأكيد اين جهت بوده كه گرچه ميان بعثت و قيامت فاصله زياد است، اما قيامت حتمي است و آن چه حتمي است نزديك است.[۴] افزون بر اين، نزديك خواندن قيامت به صلاح مكلفان است چرا كه انگيزه‌ي آن‌ها را در جبران گناهان افزايش مي‌دهد.[۵] ‌از سوي ديگر، اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در پاسخ سؤال از قيامت اظهار بي‌اطلاعي مي‌كرد، بيم آن مي‌رفت كه اعراب مرتد شوند. بنابراين، با زبان تعريض و تلويح با آنان سخن مي‌گفت.[۶] اين توضيحات را محدثان و مفسران اهل سنت درباره اين آيات و روايات عنوان كرده‌اند و هيچ كدام به استناد تعارض ظاهري آنها بر چسب جعل و تحريف به روايات نزدند. ظهور نيز مثل قيامت قريب الوقوع است و هر لحظه بايد انتظار آن را كشيد، هرچند كه هزاران سال طول بكشد، چرا كه ظهور حتمي است و هر محتومي نزديك است. همچنان كه آن همه تاكيد بر نزديك بودن قيامت، دروغ نيست و واكنش اصحاب هم طبيعي است. تاكيد بر نزديك بودن ظهور نيز دروغ نيست و واكنش منتظران هم كاملاً طبيعي است.

پي‌نوشت‌:

[۱]. اصول مذهب شيعه، القفاري، انتشارات دارالرضاء، ص ۱۰۳۶-۱۰۳۲
[۲]. صحيح البخاري، بخاري، بيروت، دارالفكر، چاپ اول، ج۶، ص۱۷۷
[۳]. تفسير الثعالبي، الثعالبي، دارالاحياءالتراث العربي، ج۴، ص۷۹
[۴]. البحر المحيط، ابيحيان، بيروت، دارلكتب الاسلاميه، ج۶، ص۲۴۷؛ تفسير سمعاني، سمعاني، رياض، دارالوطن، ج۳، ص۲۹۷
[۵]. تفسير كبير، فخر رازي، بيروت دارالفكر، ج۲۱، ص۱۴۰
[۶]. فتح الباري، ابن حجر عسقلاني، بيروت، دارالمعرفه، ج۱۲، ص۱۹۴

 





وقوع عذاب در بطحاء مدينه

۶ بازديد


 

 

پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ سوره معارج با داستان درخواست عذاب به وسيله درخواست كننده‏‌اى گستاخ و پرتعصب آغاز مى‏‌گردد، و خدا در آغازين آيه آن مى‏‌فرمايد: «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ لِلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ [معارج/۱-۲] پرسنده‌اى از عذابى پرسيد كه بر كافران فرود خواهد آمد و كس آن را دفع نتواند كرد.» درخواست‌كننده‏‌اى جسور و تاريك‏‌انديش عذابى به ضرر خويش تقاضا كرد و فرود آن را با شتاب خواست در حالى كه اين همه شتاب لازم نيست، و اين عذاب بر او فرود خواهد آمد.
در روايتي آمده است: «حدّثني أبي عن جعفر بن محمد عن آبائه، فقال: لما كان رسول الله بغدير خم، نادى بالناس فاجتمعوا، فأخذ بيد عليّ، فقال: (مَنْ كنتُ مولاه فعليٌّ مولاه). فشاع ذلك وطار في البلاد، فبلغ ذلك الحرث بن النعمان القهري، فأتى رسول الله على ناقة له حتّى أتى الأبطح، فنزل عن ناقته وأناخها وعقلها، ثمّ أتى النبيّ وهو في ملأ من أصحابه فقال: يا محمد أمرتنا عن الله أن نشهد أن لا إله إلاّ الله وأنّك رسول الله فقبلناه منك، وأمرتنا أن نصلّي خمساً فقبلناه منك، وأمرتنا بالزكاة فقبلنا، وأمرتنا بالحجّ فقبلنا، وأمرتنا أن نصوم شهراً فقبلنا، ثمّ لم ترض بهذا حتّى رفعت بضبعي ابن عمّك، ففضلته علينا وقلت: من كنت مولاه فعلي مولاه، فهذا شيء منك أم من الله تعالى؟ فقال: (والّذي لا إله إلاّ هو هذا من الله) فولّى الحرث بن النعمان يريد راحلته وهو يقول: اللهمّ إن كان ما يقوله حقاً فأمطر علينا حجارة من السماء، أو ائتنا بعذاب أليم، فما وصل إليها حتّى رماه الله بحجر فسقط على هامته وخرج من دبره فقتله، وأنزل الله سبحانه: (سأل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع).[۱] در روز «غدير» آن‏گاه كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، به فرمان خدا، على (عليه السلام) را به عنوان جانشين براى خود برگزيد و به مردم معرفى كرد و فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه»، و خبر اين رويداد بزرگ، در اقطار گيتى پخش شد، «نعمان فهرى» در ابطح به حضور پيامبر آمد و گستاخانه گفت: اى پيامبر خدا، شما به ما دستور دادى بگوييم «لا اله الاّ اللّه» و به يكتايى خدا گواهى دهيم، ما چنين كرديم. آن‏گاه ما را به گواهى دعوت و رسالت خويش خواندى و ماپذيرفتيم و از تو اطاعت نموديم. ما را بر اساس فرود آيات قرآن به انجام نماز و جهاد و روزه و زكات و برگزارى مراسم حج فرمان دادى و ما پذيرفيتم، اينك به اين‏‌ها بسنده نكرده و اين جوان را به خلافت و جانشينى خود برگزيده‌‏اى و مى‌‏گويى: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه»! پرسش من اين است كه اين كار را از سوى خود انجام داده‏‌اى يا به فرمان خدا؟ پيامبر فرمود: به خداى توانايى كه جز ذات بى‌‏همتاى او خدايى نيست سوگند! كه اين كار به فرمان خدا و از سوى اوست، نه خودم. آن عنصر گستاخ با شنيدن سخن پيامبر از آن حضرت روى برگردانيده و رو به آسمان نمود كه بار خدايا اگر اين فرمان حق است و از سوى تو فرود آمده، پس سنگى از آسمان بر سر ما بباران! درست اينجا بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد، و ‏او را كشت. در اين هنگام اين آيه بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد.»
يكي از شبهاتي كه «ابن تيميه» براي باطل نمودن اين حديث پيدا كرده و گمان نموده كه با آن مي‌تواند، فضيلتي از فضايل اميرالمؤمنين را انكار نمايد اين است كه گفته: «و في هذا الحديث يذكر انه بعد أن قال هذا بغدير خم و شاع في البلاد جاءه الحارث و هو بالأبطح و الأبطح بمكة فهذا كذب جاهل لم يعلم متى كانت قصة غدير خم.[۲] در اين حديث مزبور، حكايت از آن دارد كه چون اين خبر در بلاد شايع و منتشر شد، حارث به نزد پيامبر آمد، در حالي‌كه آن حضرت، در ابطح مكّه بود، و طبيعت حال ايجاب مي‌كند، كه اين امر در مدينه باشد. بنابراين، سازنده اين حديث از تاريخ داستان غدير، بى‌اطلاع و نسبت به آن جاهل بوده است!» و طبق اين روايت ذكر شده، قضيه غديرخم كه در آخر عمر شريف پيامبر اكرم بوده، و پيامبر اكرم پس از آن به مكه برنگشته؛ پس چگونه پس از اين واقعه و رفتن پيامبر اكرم به سمت مدينه، جريان درخواست نعمان فهري در بطحاء مكه اتفاق افتاده است.
براي جواب به كساني كه چشم بر گفته‌هاي «ابن تيميه» دارند، مي‌گوييم:
اولاً: آن چه در روايت حلبى در «سيرة الحلبيّة» و سبط ابن‌جوزى در «تذكره» و شيخ محمّد صدر العالم در «معارج العلى» آمده، اين است كه آمدن شخص مزبور در مسجد بوده، كه شايد مراد مسجد مدينه باشد؛ مضافاً بر اين، حلبى تصريح كرده كه در مدينه بوده، پس معلوم مي‌شود «ابن تيميّه» يكي از متون اين حديث را گرفته و قصد تكذيب اين حديث را از كلمه‌اي از اين روايت، برداشت نمايد.
ثانياً: اختصاص دادن ابطح را به حوالى مكّه در نتيجه عدم توجّه او به حقايق لغوى يا عصبيّت شديد او است كه حجابى بين او و حقيقت لغوى انداخته و اگر به كتب حديث و شرح لغات و مؤلفات راجعه به شهرها و اماكن و كتب ادبى مراجعه مى‌نمود. به خوبى به تصريحات اهل فنّ دست مي‌يافت و مي‌دانست كه آنها كلمه ابطح را به هر وادى و مسيل كه در آن سنگ‌ريزه و شن وجود دارد، اطلاق مي‌كنند و ضمن اشاره به مصاديق آن كلمه، نام از بطحاء مكَّه (يعنى وادى و مسيل ريگ‌زار آنجا) مي‌برند و نيز درك مي‌نمود، كه اين كلمه بر هر مسيل و وادى كه داراى چنين صفتى باشد (يعنى داراى ريگ‌هاى كوچك و شن باشد)، اطلاق مي‌شود و هيچ مانعى ندارد كه در اطراف هر شهر و ديار و هر دشت و هامونى مسيل و ريگ‌زار وجود داشته باشد.
مواردي براي اثبات اين قول كه «ابن تيميه» ناچار به پذيرش آن است، بيان مي‌نماييم:
- در صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است: «عن عبدالله بن عمر أن رسول الله أناخ بالبطحاء بذي الحليفة فصلى بها وكان عبدالله بن عمر يفعل ذلك.[۳] از عبدالله بن عمر نقل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در بطحاء ذى الحليفه (يعنى وادى و مسيل ريگ‌زار آنجا) شتر خود را خوابانيد و نماز كرد، و ابن عمر هر زمان كه از حج يا عمره برمي‌گشت در بطحاء ذوالحليفه، همان‌جا كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شتر خود را خوابانيده بود، شتر خود را مي‌خوابانيد.» در اين عبارت، بطحاء به منطقه‌اي در ذوالحليفه، در نزديكي مسجد شجره در مدينه اطلاق گرديده است.
- در صحيح مسلم آمده است: «عبدالله بن عمر عن أبيه ان النبي) اتى وهو في معرسه من ذي الحليفة في بطن الوادي فقيل انك ببطحاء مباركة.[۴] از عبدالله بن عمر روايت شده كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شبى كه براى خواب و استراحت در ذوالحليفه فرود آمد، به او گفته شد كه: شما در بطحاء بابركتى هستيد.» در اين عبارت نيز، بطحاء به منطقه‌اي در ذوالحليفه، در نزديكي مسجد شجره در مدينه اطلاق گرديده است.
- در صحيح بخاري روايت شده كه: «ان عبدالله أخبره ان رسول الله كان ينزل بذي الحليفة حين يعتمر وفي حجته حين حج تحت سمرة في موضع المسجد الذي بذي الحليفة وكان إذا رجع من غزو كان في تلك الطريق أو في حج أو عمرة هبط من بطن واد فإذا ظهر من بطن واد أناخ بالبطحاء التي على شفير الوادي الشرقية فعرس ثم حتى يصبح ليس عند المسجد الذي بحجارة ولا على الأكمة التي عليها المسجد كان ثم خليج يصلى عبدالله عنده في بطنه كثب كان رسول الله ثم يصلى فدحا السيل فيه بالبطحاء حتى دفن ذلك المكان الذي كان عبدالله يصلى فيه.[۵] رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هنگامي‌كه عمره مي‌نمود در ذوالحليفه فرود مي‌آمد و در حجى كه فرمود در زير نوعى از درخت كه سمره ناميده مي‌شود در محل مسجدي كه در ذوالحليفه است، نزول فرمود و هر زمان كه از جنگى و غزوه‌اي مراجعت مي‌فرمود كه در آن راه بود و يا حج يا عمره انجام مي‌داد، در بطن وادى فرود مي‌آمد، و هر وقت كه از وسط وادى بيرون مي‌آمد، در بطحائى كه بر كنار شرقى وادى بود شتر خود را مي‌خوابانيد و در آنجا منزل مي‌كرد تا صبح و در آنجا خليجى بود كه عبدالله در آنجا نماز مي‌گذارد، و در ميان آن تلّى از رمل بود، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در آنجا نماز مي‌گذارد و سيل در آن جارى شد به بطحاء (مسيل، ريگ‌زار)...» در اين عبارت نيز، بطحاء به منطقه‌اي در ذوالحليفه، در نزديكي مسجد شجره در مدينه اطلاق گرديده است.
- حاكم نيشابوري نقل كرده است كه: «عن القاسم بن محمد قال دخلت على عائشة فقلت يا أماه اكشفي لي عن قبر النبي وصاحبيه، فكشفت لي عن ثلاثة قبور لامشرفه ولا لاطئة، مبطوحة ببطحاء العرصة الحمراء ... . هذا حديث صحيح الاسناد ولم يخرجاه.[۶] قاسم بن محمّد گفت: بر عايشه وارد شدم، و به او گفتم: اى مادر، قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله) را براى من آشكار كن، او سه قبر آشكار نمود كه نه از زمين مرتفع بود و نه به زمين چسبيده بود و روى آن (قبور) با بطحاء (سنگ‌ريزه) سرخ رنگ پوشيده شده بود... ؛ و حاكم اين حديث را صحيح شمرده است.» در اين عبارت، بطحاء به قبر شريف پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، داخل مسجدالنبي، در مدينه اطلاق گرديده است.
- حتي در روايتى در خصوص حديث غدير، از طريق حذيفة بن اسيد و عامر بن ليلى رسيده، كه آن دو گفتند: «حذيفة بن أُسيد الغفاري وعامر بن [أبي] ليلى بن ضمرة قالا: لمّا صدر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) من حجّة الوداع ولم يحجّ غيرها أقبل، حتّى إذا كان بالجحفة نهى عن سمرات متغاديات بالبطحاء أن لا ينزل تحتهنّ أحد...[۷] چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از حجة الوداع برگشت (در حالي كه جز آن حجى نفرمود) آمد، تا به جحفه رسيد و غدقن فرمود كه در زير درختان سمره كه نزديك به هم در بطحاء واقع است كسى فرود نيايد...»
- در كتب لغت، ازجمله: لسان العرب آمده: «البَطحاء: مَسِيلٌ فيه دُقاقُ الحَصى؛ الأبطَح: مَسِيل واسع فيه دُقاقُ الحَصى.[۸] بطحاء در لغت وادى محل عبور سيل است كه در آن سنگ‌ريزه وجود دارد.»
- در معجم البلدان، در عبارتي مفصل چنين مذكور است: «قال أبوالحسن محمد بن علي بن نصر الكاتب قال: سمعت عوادة تغني في أبيات طريح بن إسماعيل الثقفي في الوليد بن يزيد بن عبدالملك وكان من أخواله:
أنت ابن مسلنطح البطاح، ولم                       تطرق عليك الحني و الولج
فقال بعض الحاضرين: ليس غير بطحاء مكة فما معنى هذا الجمع؟ فثار البطحاوي العلوي فقال: بطحاء المدينة وهو أجل من بطحاء مكة وجدي منه، وأنشد له:
وبطحا المدينة لي منزل،                            فيا حبذا ذاك من منزل
فقال: فهذان بطحاوان فما معنى الجمع؟ قلنا: العرب تتوسع في كلامها وشعرها فتجعل الاثنين جمعاً، وقد قال بعض الناس: ان أقل الجمع اثنان ...، ومما يؤكد أنها بطحاوان قول الفرزدق:
وأنت ابن بطحاوي قريش، فإن تشأ                تكن في ثقيف سيل ذي أدب عفر.[۹] ابوالحسن محمّد بن على بن نصر كاتب گويد: شنيدم از زن نوازنده‌اى كه اشعار طريح بن اسماعيل ثقفى را كه درباره وليد بن يزيد بن عبدالملك گفته تغنّى مي‌نمود و نامبرده از دايي‌هاى وليد مذكور است: (تو فرزند (پرورش يافته) فضاى وسيع و جلگه‌هاى ريگ‌زارها هستى و بر تو راه‌هاى پر پيچ و خم پيموده نمي‌شود، يعنى در مكان‌هاى پست و بين وادي‌ها پنهان نبوده‌اى كه حسب و شخصيت تو نمايان نباشد.)
بعضى از حاضرين گفتند: بطحا، جز در مكه نيست، در اين صورت استعمال جمع (بطاح جمع ابطح است) چه معنى دارد؟ در اين موقع بطحاوى علوى در خشم آمد و گفت: بطحاء مدينه، و بطحاء مدينه از بطحاء مكه بزرگ‌تر و وسيع‌تر است و جدّ من آن‌جايى است و برايش اين بيت را انشاد نمود: (و وادى ريگ زار مدينه منزل و جايگاه من است و چه نيكو جايگاهى است.) شخصي گفت: بنابراين دو بطحاء وجود دارد و با كلمه جمع چه صورتى دارد؟ در جواب گفتيم: عرب را در سخن و شعر خود وسعتى است، و بر اين مبنا دو چيز را به صورت جمع بيان مي‌كند، وانگهى بعض از مردم (اهل اصطلاح) گفته كه: اقل جمع دو است، و از جمله امور مثبته اين امر يعنى دو بودن بطحاء گفتار فرزدق است: (و تو فرزند ذو بطحاء قريش هستى و اگر خواهى منتسب به ثقيف باش كه سيل افرادى هستند داراى ادب عالى يعنى عوض اين كه نسبت تو به مسيل داده شود خود سيل باشى.)»
سپس، مؤلف معجم البلدان گويد كه: «قلت أنا: وهذا كله تعسف، وإذا صح بإجماع أهل اللغة أن البطحاء الأرض ذات الحصى، فكل قطعة من تلك الأرض بطحاء، وقد سميت قريش البطحاء وقريش الظواهر في صدر الجاهلية، ولم يكن بالمدينة منهم أحد، وأما قول الفرزدق وابن نباتة، ... قصدهم بها إقامة الوزن فلااعتبار به، والله أعلم.[۱۰] من گويم: اينها همه بيراهه رفتند و تكلَّف است، در حالي كه پس از اجماع اهل لغت بر اين كه: بطحاء به معناى زمينى است كه ريگ‌زار باشد، هر قطعه از زمين كه چنين باشد بطحاء است و بناى جمع بر همين مبنا است، و به همين مناسبت قبيله قريش ابتداى جاهليت به قريش البطاح و قريش الظواهر ناميده شده، در صورتي كه هنوز يك تن از آنها در مدينه نبوده است و اما سخن فرزدق و ابن نباته، اين هم دليل بر آن نيست، كه بطحا دو بطحا است، ... بلكه منظور رعايت وزن شعري است و تثنيه عارى از اعتبار است.»
بنابراين از مطالب نقل شده و عبارات ديگري كه در كتب حديثي و تاريخي موجود است، نتيجه گرفته مي‌شود كه بطحاء فقط در مكه نيست، بلكه در مدينه هم موجود است، و حتي بيش از اين دو مورد بطحاء و ابطح وجود دارد. پس اين اشكالي كه «ابن تيميه» به اين حديث گرفته است، وارد نبوده و از تعصب وي ناشي مي‌گردد.

پي‌نوشت:

[۱]. الكشف و البيان، ثعلبي، بيروت: دار إحياء التراث العربي، ۱۴۲۲ق، ج۱۰، ص۳۵.
[۲]. منهاج السنة، ابن تيميه، مؤسسة قرطبه، ۱۴۰۶ق، ج۷، ص۴۵.
[۳]. صحيح البخاري، بخاري، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۰۱ق، ج۲، ص۱۴۳.
صحيح مسلم، مسلم نيشابوري، بيروت: دارالفكر، ج۴، ص۱۰۶.
[۴]. صحيح مسلم، مسلم نيشابوري، بيروت: دارالفكر، ج۴، ص۱۰۶.
[۵]. صحيح البخاري، بخاري، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۰۱ق، ج۱، ص۱۲۴.
[۶]. المستدرك، حاكم نيشابوري، ج۱، ص۳۷۰.
[۷]. الفصول المهمة، ابن صباغ مالكي، قم: دار الحديث للطباعة والنشر، ۱۴۲۲ق، ج۱، ص۲۴۱.
[۸]. لسان العرب، ابن منظور، نشر ادب الحوزة، ۱۴۰۵ق، ج۲، ص۴۱۳.
[۹]. معجم البلدان، حموي، بيروت: دار إحياء التراث العربي، ۱۳۹۹ق، ج۱، ص۴۴۴.
[۱۰]. همان، ص۴۴۵.

 




نزول آيات سوره معارج، پس از غديرخم

۷ بازديد



 

 

پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ سوره معارج با داستان درخواست عذاب به وسيله درخواست كننده‌‏اى گستاخ و پرتعصب آغاز مى‌‏گردد، و خدا در آغازين آيه آن مى‌‏فرمايد: «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ لِلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ [معارج/۱و۲] پرسنده‌اى از عذابى پرسيد كه بر كافران فرود خواهد آمد و كس آن را دفع نتواند كرد.»
درخواست كننده‌‏اى جسور و تاريك‏‌انديش عذابى به ضرر خويش تقاضا كرد و فرود آن را با شتاب خواست در حالى كه اين همه شتاب لازم نيست، و اين عذاب بر او فرود خواهد آمد. مفسران شيعه و بسيارى از مفسران اهل سنت مانند: ثعلبى در تفسيرش و قرطبى و حاكم حسكانى و ديگران، با اسناد متعددي، روايت كرده‌اند كه اين آيه پس از واقعه غدير، درباره نعمان بن حارث فهرى نازل شده است. قول ديگري هم نقل شده كه سؤال كننده نضر بن حارث بوده كه عذابش در روز بدر رخ داد.
«ابن تيميه» براي رد نمودنِ اين فضيلت از اميرالمؤمنين، خواسته ايرادي بگيرد كه نزول اين آيه را در مورد واقعه غديرخم انكار نمايد، به همين جهت اشكال نموده است كه: «فان هذه السورة سورة (سأل سائل) مكية باتفاق أهلا العلم نزلت بمكة قبل الهجرة فهذه نزلت قبل غديرخم قبل بعشر سنين أو اكثر من ذلك فكيف تكون نزلت بعده.[۱] اين سوره «المعارج» مكّى است به اتفاق دانشمندان؛ و بنابراين ده سال يا بيشتر قبل از واقعه غدير نازل شده!» پس اين كه اين آيه را درمورد نعمان بن حارث فهري بدانند، و عذاب درخواستي به جهت عدم تحمل ولايت اميرالمؤمنين باشد، با مكي بودن اين آيات منافات دارد، پس در مورد اميرالمؤمنين نيست.
در جواب به «ابن تيميه» و كساني كه سخنش را باور مي‌كنند، مي‌گوييم: آنچه از اجماع و اتّفاق مذكور حاصل مي‌شود اين است كه سوره مزبور من حيث المجموع مكّي است، نه جميع آيات آن، بنابراين ممكن است اين آياتِ مذكور مدنى باشد، كما اينكه در بسيارى از سوره‌ها نظير دارد و اين ايراد وارد نخواهد بود كه: وقتى متيقن شد كه سوره‌اى مكى است يا مدنى، لازمه آن اين است كه آيات اوّليه آن و يا آيه‌اى كه نام سوره از آن گرفته شده، نيز چنان باشد؛ زيرا چنان كه گفته شده، ترتيبى كه در آيات و سور ملاحظه مي‌شود به مقتضاى توقيف است، نه ترتيب نزول، بنابراين امكان دارد نزول اين آيات متأخر باشد و مقدّم داشتن آنها بر آياتى كه قبلاً نازل شده، به سبب توقيف باشد، هر چند ما به حكمت اين امر واقف نباشيم، همان طور كه در اكثر موارد، ترتيب در آيات و سور قرآن، ما به حكمت آن وقوفى نداريم و چه بسيار نظير دارد، از جمله:
۱. سوره «عنكبوت»، كه مفسرين آن را مكى خوانده‌اند[۲]، طبري و ثعلبي و سيوطي آورده‌اند كه: «هذه الآيات أنزلت في القوم الذين ردهم المشركون إلى مكة، وهذه الآيات العشر مدنية إلى ههنا وسائرها مكي.[۳] ده آيه از ابتداء آن، مدني بوده و باقي آن مكي هستند.»
۲. سوره «كهف»، مكى است،[۴] جز آيه ۲۸ و از آيه ۸۳ تا آيه ۱۰۱ كه مدنى است.[۵]
۳. سوره «هود» مكى است،[۶] مگر آيه ۱۲، ۱۷، ۱۱۴ كه اين آيات مدني هستند.[۷]
۴. سوره «مريم» مكى است،[۸] مگر آيه سجده و آيه ۷۱ كه مدني هستند.[۹]
۵. سوره «رعد» مكى است، و بعد از سوره محمد كه مكي است نازل شده است، غير از آيه ۳۱ و ۴۳، كه مدني هستند.[۱۰]
۶. سوره «ابراهيم» مكى است،[۱۱] مگر آيه ۲۸ و۲۹ كه مدني هستند.[۱۲]
۷. سوره «الاسراء» مكى است،[۱۳] مگر آيات ۲۶ و ۳۲ و ۳۳ و ۵۷ واز آيه ۷۳ تا آيه ۸۰ كه مدني هستند.[۱۴]
۸. سوره «حج» مكى است،[۱۵] مگر آيه ۱۹ تا ۲۴ كه مدني هستند.[۱۶]
۹. سوره «فرقان» مكى است،[۱۷] مگر آيه ۶۸ تا ۷۰ كه مدني هستند.[۱۸]
۱۰. سوره «نمل» مكى است،[۱۹] مگر آيه ۱۲۶ تا ۱۲۸(آخر سوره) كه در مدينه، (سال فتح مكه) نازل گرديده است.[۲۰]
۱۱. سوره «قصص» مكى است،[۲۱] مگر آيه ۵۲ تا ۵۵ و آيه ۸۵.[۲۲]
۱۲. سوره «القمر» مكى است،[۲۳] مگر آيه ۴۵ و ۵۴ و ۵۵.[۲۴]
۱۳. سوره «واقعه» مكى است،[۲۵] مگر آيه ۳۹ و۴۰ و آيه ۷۵ تا ۸۲.[۲۶]
۱۴. سوره «المطفّفين» مكى است،[۲۷] مگر شش آيه اوّل از ابتداي سوره كه مدني است.[۲۸]
۱۵. سوره «و الليل» مكى است،[۲۹] مگر آيه اول كه نام سوره از آن گرفته شده است.[۳۰]
۱۶. سوره «يونس» مكى است،[۳۱] مگر آيه ۴۰ و ۹۴ كه مدني هستند.[۳۲] و ...
بنابراين معلوم گرديد كه اگر سوره‌اي مكي يا مدني لقب گيرد، دليل بر اين نيست كه تمام آياتش به همان صورت باشد، و اين مورد در بين سوره‌هاي مكي بسيار يافت مي‌شود، كه چند آيه، از سوره مكي، حتي آيات اول آن و يا حتي آياتي كه نام سوره از آن گرفته شده، استثناء بوده و مدني باشد؛ پس اين ايراد هم، ايراد مناسبي نبوده و در مقابل روايات مختلفي كه در شأن نزول آيه آمده، مقاومت نموده و آن را خدشه‌دار كند.

پي‌نوشت:

[۱]. منهاج السنة، ابن تيميه، مؤسسة قرطبه، ۱۴۰۶ق، ج۷، ص۴۵.
[۲]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۲۰، ص۱۵۶.
معاني القرآن، نحاس، جامعة أم القرى، ۱۴۰۹ق، ج۵، ص۲۱۱.
الكشف و البيان، ثعلبي، بيروت: دار إحياء التراث العربي، ۱۴۲۲ق، ج۷، ص۲۶۹.
[۳]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۲۰، ص۱۶۳.
الكشف و البيان، ثعلبي، بيروت: دار إحياء التراث العربي، ۱۴۲۲ق، ج۷، ص۲۷۲.
الدر المنثور، سيوطي، بيروت: دار المعرفة للطباعة والنشر، ج۵، ص۱۴۲.
[۴]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۱۵، ص۲۳۷.
الكشف و البيان، ثعلبي، بيروت: دار إحياء التراث العربي، ۱۴۲۲ق، ج۶، ص۱۴۴.
الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، واحدي نيشابوري، بيروت: دارالقلم، ۱۴۱۵ق، ج۲، ص۶۵۳.
الكشاف، زمخشري، قاهره، مطبعة مصطفى البابي الحلبي، ۱۳۸۵ق، ج۲، ص۴۷۱.
تفسير الكبير، فخر رازي، ج۲۱، ص۷۳.
[۵]. تفسير ابي السعود، ابوالسعود، بيروت: دار إحياء التراث العربي، ج۵، ص۲۰۲.
[۶]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۱۱، ص۲۳۱.
تفسير الكبير، فخر رازي، ج۱۷، ص۱۷۷.
[۷]. تفسير الكبير، فخر رازي، ج۱۷، ص۱۷۷.
[۸]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۱۶، ص۵۲.
تفسير الكبير، فخر رازي، ج۲۱، ص۱۷۸.
[۹]. الاتقان في علوم القرآن، سيوطي، بيروت: دارالفكر، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۵۰.
[۱۰]. تفسير الكبير، فخر رازي، ج۱۸، ص۲۳۰.
[۱۱]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۱۳، ص۲۳۴.
[۱۲]. تفسير الكبير، فخر رازي، ج۱۹، ص۷۲.
[۱۳]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۱۵، ص۳.
[۱۴]. تفسير الكبير، فخر رازي، ج۲۰، ص۱۴۵.
[۱۵]. تفسير الكبير، فخر رازي، ج۲۳، ص۲.
[۱۶]. همان.
[۱۷]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۱۸، ص۲۳۸.
تفسير الكبير، فخر رازي، ج۲۴، ص۴۴.
[۱۸]. الاتقان في علوم القرآن، سيوطي، بيروت: دارالفكر، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۵۱.
[۱۹]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۱۴، ص۱۰۱.
[۲۰]. الاتقان في علوم القرآن، سيوطي، بيروت: دارالفكر، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۴۹.
سنن الترمذي، ترمذي، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۰۳ق، ج۴، ص۳۶۲.
[۲۱]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۲۰، ص۳۳.
تفسير الكبير، فخر رازي، ج۲۴، ص۲۲۴.
[۲۲]. الاتقان في علوم القرآن، سيوطي، بيروت: دارالفكر، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۵۱.
[۲۳]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۲۷، ص۱۱۱.
تفسير الكبير، فخر رازي، ج۲۹، ص۲۸.
[۲۴]. الاتقان في علوم القرآن، سيوطي، بيروت: دارالفكر، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۵۳.
[۲۵]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۲۷، ص۲۱۵.
تفسير الكبير، فخر رازي، ج۲۹، ص۱۳۹.
[۲۶]. الاتقان في علوم القرآن، سيوطي، بيروت: دارالفكر، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۵۴.
[۲۷]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۳۰، ص۱۱۳.
تفسير الكبير، فخر رازي، ج۳۱، ص۸۷.
[۲۸]. الاتقان في علوم القرآن، سيوطي، بيروت: دارالفكر، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۵۵.
[۲۹]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۳۰، ص۲۷۳.
تفسير الكبير، فخر رازي، ج۳۱، ص۱۹۸.
[۳۰]. الاتقان في علوم القرآن، سيوطي، بيروت: دارالفكر، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۵۵.
[۳۱]. جامع البيان في تأويل آي القرآن، طبري، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۵ق، ج۱۱، ص۱۰۵.
تفسير الكبير، فخر رازي، ج۱۷، ص۲.
[۳۲]. الاتقان في علوم القرآن، سيوطي، بيروت: دارالفكر، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۴۹.

 





زيارت پيامبر اكرم (ص) بعد از شهادتش

۷ بازديد


پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ ابن تيميه وقتي به حديث «من زارنى بعد مماتى فكأنما زارنى في حياتى هر كس مرا بعد از مرگم زيارت كند، چنان است كه مرا در زمان حياتم زيارت كرده است» مي‌رسد، بدون دليل اين حديث را جعلي مي‌داند.[۱] در اين نوشته مختصر ثابت مي‌كنيم كه عناد ابن‌ تيميه باعث شده است كه اين حديث را جعلي بداند. و گرنه حديث از حيث سندي مشكلي ندارد.
اين حديث در چندين كتب اهل سنت نقل شده است. و ذهبي و ديگر علماي اهل سنت در كتاب خود درباره اين حديث مي‌گويند: «اسناد اين حديث داراي بهترين سند است».[۲] محمد شوكاني بعد از ذكر اين حديث مي‌گويد: «اين حديث از احاديثي است كه جواز زيارت قبور را ثابت مي‌كند».[۳]
اطلاعات بيشتر درباره جواز زيارت قبر پيامبر اكرم در پاورقي موجود است.[۴]

پي‌نوشت:

[۱]. ابن تيميه، مجموع الفتاوى ج ۲۷ ص ۱۸۵، دار النشر : مكتبة ابن تيمية ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي
[۲]. ذهبي، تاريخ الإسلام  ج ۱۱ ص ۲۱۳ ، دار النشر : دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت - ۱۴۰۷هـ - ۱۹۸۷م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : د. عمر عبد السلام تدمرى؛ حسن الوفائي الشرنبلالي، نور الإيضاح  ج ۱ ص ۱۵۳،دار النشر : دار الحكمة - دمشق – ۱۹۸۵
[۳]. محمد الشوكاني، نيل الأوطار ج ۵ ص ۱۷۸، دار النشر : دار الجيل - بيروت – ۱۹۷۳
[۴]. «مشروعيت زيارت قبور اولياي الهي» و «آيا زيارت قبور، امري مشروع است؟»

 





مخالفت‌هاي ابن‌تيميه با احاديث فضايل

۵ بازديد



پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ از خصوصيات ابن‌تيميه مخالفت با احاديث فضايل است كه در اين فرصت به مواردي از آنها اشاره مي‌كنيم:
- موضع‌گيري در برابر «حديث طير»؛ ابن تيميه كه مبناي روايي او درقبول روايت آن است كه اگر روايتي را حتي اگر چند شخص فاجر و فاسق روايت كنند، اما چون طرق آن متعدد باشد قابل قبول مي‌داند، اما از آنجا كه رويكرد وي انكار و دشمني با اهل بيت (عليهم السّلام) و انكار فضايل آن حضرات به هر قيمتي مي‌باشد، خود را به آب و آتش زده تا به هر شكل شده حجيّت حديث طير را زير سؤال ببرد: «حديث طير را هيچكس از علما روايت نكرده و نيز هيچكس آن را صحيح ندانسته...، بلكه اهل علم و آگاهي به روايت، اين حديث را از دروغ‌هاي جعلي دانسته‌اند.»[۱]


ادامه مطلب



سنگسار يك زن توسط داعش+ تصوير

۵ بازديد


پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ به گزارش «شيعه نيوز»، گروه تروريستي تكفيري داعش در موصل يك زن را سنگسار كرد. تصميم اين گروه تكفيري براي زناني كه جهاد نكاح را انجام ندهند سنگسار است. لازم به ذكر است؛ ناصر العمر از جمله وهابيوني است كه همه را تشويق به جهاد نكاح مي‌كرد، بسياري از تروريست‌هاي وحشي در سوريه به بهانه‌ي اين فتوي، زنان سوري را اسير كرده و به آنها تجاوز مي‌كردند.
چندي پيش گروه بسياري از زنان از شمال آفريقا و چچن براي اداي جهاد نكاح كه داعش آن را يك وظيفه شرعي(!) مي‌داند، وارد خاك سوريه شدند. اين فاجعه به حدي گسترش يافت كه وزير كشور تونس مدعي شد از سه هزار زن مجاهده‌ي جهاد نكاح، هزار نفر آنها باردار به وطنشان بازگشتند. به ادعاي رسانه‌هاي شيعي عراقي، شيخ وهابيت ناصر العمر نيز از خواهرش درخواست اداي فريضه‌ي جهاد نكاح كرده و خواهرش به تقاضاي او جواب مثبت داده است. همچنين در ادامه‌ي مزخرفاتي كه ناصر العمر در شبكه‌ي وهابي وصال بيان كرده، بسياري از مسلمانان فتواي جهاد نكاح را به تمسخر گرفتند و اين فتوي را از لحاظ شرعي محكوم كردند.

 





عايشه و تخلف از فرمان پيامبر

۵ بازديد



 

 

پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ عايشه به عنوان يكي از همسران نبي مكرّم اسلام مورد اهميت و احترام بوده و هست. به اين معني كه او را به واسطه اين‌كه همسر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بوده كسي جسارت و بدگويي نمي‌كند و در واقع عاقبت كارهاي او به خداوند واگذار شده است. امّا اين بدان معني نيست كه كارنامه اعمال ظاهري وي توجيه گردد و يا عمل ارتكابي وي ناديده انگاشته شود. بالاخره تاريخ، حوادث و خوب و بد انسان‌ها را به رشته تحرير در مي‌آورد، خواه به مكافات عمل برسند و يا اين‌كه مجالي در اين دنيا براي آن موجود نباشد.
همان‌گونه كه مي‌دانيد تعدادي از احاديث پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از طريق عايشه نقل شده؛ اما نكته در اين‌جاست كه آيا همه‌ي آن‌ها مي‌توانند درست باشند و آيا هر حديثي را از وي در هر مناسبتي مي‌توان پذيرفت يا خير؟ معمولا اين‌چنين است كه وقتي خصومتي بين دو شخص باشد، روايت يكي را بر عليه ديگري به سختي مي‌توان قبول كرد و در بعضي موارد نيز ممكن است اصلا پذيرفته نشود. ما در اين مقاله به مواردي از تخلفات عايشه از دستورات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و كينه‌توزي‌هاي وي نسبت به اميرالمومنين (عليه السلام) اشاره خواهيم كرد. از جمله دلايلي را كه مي‌توان در جعل كردن روايت دوات و قلم به شكل خاص بدان استناد كرد، نمونه‌اي است كه در ذيل روايت به آن اشاره خواهد شد: «عايشه گويد: هنگامي كه حال پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وخيم شد، حضرت به عبدالرحمان بن ابي‌بكر فرمود: كتف گوسفند و يا لوحي بياور تا براي «ابوبكر» نوشته‌اي بنويسم كه با او مخالفت نشود! و چون عبدالرحمان از جا برخواست، حضرت فرمود: اي ابوبكر خدا و مؤمنان امتناع دارند از اين كه با تو مخالفت شود!»[۱] ما اين روايت را صحيح نمي‌دانيم و از جمله دلايل، اين‌كه اگر اين روايت صحيح است، چطور مي‌شود در اين‌جا كه روايت به نفع ابوبكر است، كسي (عمر و يا ديگران) سخني از هذيان گويي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به ميان نمي‌آوردند؟!


ادامه مطلب